X
GO
اخبار
تاریخ انتشار: ﺳﻪشنبه 11 شهریور 1399
تعداد بازدید خبر : 468
تاریخ ثبت : ﺳﻪشنبه, 11 شهریور,1399 | 10:25 ق.ظ
تاریخ انتشار : ﺳﻪشنبه, 11 شهریور,1399 | 10:25 ق.ظ
تاریخ آخرین بروزرسانی : ﺳﻪشنبه, 11 شهریور,1399 | 10:25 ق.ظ

داستان عروج دخترک ۱۱ ساله مهابادی؛ از نیمکت دبستان تا گلزار شهدا

  • داستان عروج دخترک ۱۱ ساله مهابادی؛ از نیمکت دبستان تا گلزار شهدا
شهادت گلاویژ محمدی

بازخوانی حوادث تروریستی در کشورمان حاکی از عمق دشمنی استکبار و عوامل دست‌نشانده آنها با انقلاب اسلامی و مردم این مرز و بوم است. «گلاویژ محمدی» یکی از شهدایی است که مورد حمله و نفرت تروریست‌های منافق و کوردل در حادثه تروریستی مهاباد قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد .

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی ستاد حقوق بشر، عقربه های ساعت به ۱۰ و ربع صبح ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۸۹ نزدیک می شد، نیروهای مسلح خود را برای رژه اولین روز از هفته دفاع مقدس آماده می کردند و مردم مهاباد به صف ایستاده تا نظاره گر قدرت نمایی مرزداران و سلحشوران ایران زمین باشند.
در آن سوی ماجرا، تروریستها در حال جاسازی مواد منفجره در یک کیف بودند، تا بار دیگر خاطره روزهای ناامنی با رنگ قرمز خون را برای مردم مهاباد  زنده کنند.
تروریست‌ها برای نیل به اهداف شوم و ناجوانمردانه خود، بمبی دست ساز را همراه مقداری میخ فولادی در شاخه های سبز یک درخت سرو در محل استقرار بانوان حاضر در مراسم رژه نیروهای مسلح مهاباد و در ۵۰ متری جایگاه مراسم جاسازی کرده بودند تا در اوج رژه منفجر کنند. اقدام  ناجوانمردانه ضد انقلاب مزدور صهیونیسم موجب شهادت ۱۲ تن از حاضرین در این مراسم شد.
«گلاویژ محمدی» نام دختر معصوم ۱۱ساله ای است که در این حادثه تروریستی در یک آن خود را به عرش رساند و بر کرسی جاه و جلال شهادت نشست.
گلاویژ فرزند کوچک خانواده بود و عزیز پدر و مادر. با همه کوچکی اش برادر بزرگتر خود را  به درس خواندن سفارش می کرد. در دنیای کودکانه‌اش، همیشه تمام دغدغه اش موفقیت دیگران بود.
زندگی در قبیله ی عشایر قهرمان منگور از گلاویژ شخصیتی حماسی و سلحشور ساخته بود. مهم ترین دغدغه ی او شرکت در راهپیمایی روز قدس بود. در تظاهرات پا به پای خانواده اش حضور می یافت.
روز قدس سال ۸۹ بود که با زبان روزه در راهپیمایی شرکت کرد و مقابل دوربین صدا وسیمای مهاباد، در محکومیت رژیم نامشروع صهیونیسم؛ کودکانه اما با اندیشه ای بزرگ به مصاحبه پرداخت.
مونس برادر بود و عزیز دل پدر. ماه رمضان با شوقی عظیم به استقبال روزه و نماز می شتافت. نماز را دوست می داشت و عاشقانه به عبادت خدایش می ایستاد.
روز قبل از شهادت گلاویژ، قرار بر این می شود که برادر برای او لوازم التحریر بخرد. هیچ کس در آن لحظه نمی دانست این آرزو بر دل برادر نوجوان گلاویژ خواهد ماند. هیچ کس نمی دانست دشمن حتی به امید دختر بچه ای ۱۱ ساله هم رحم نخواهد کرد.
روز واقعه از راه می رسد. گلاویژ با شوق از خواب بیدار می شود. اجازه شرکت در مراسم سالروز دفاع مقدس و تماشای رژه عشایر منگور را از والدین خود می گیرد. مادر حتّی برای لحظه ای از ذهنش نمی گذشت که این لحظات، آخرین ثانیه های داشتن گلاویژ است؛ آخرین لحظه های تماشای دختر زیبایش! مادر با تبسم رخصت رفتن داد. اجازه پیوستن به صفوف شهداء. اجازه فدا شدن در راه ارزش های اسلام و انقلاب.
جمعیت زنان و کودکان زیر سایه‌ی درختان، مقابل جایگاه رژه به احترام قدم های رزم جویان عشایر از جا برخاسته بودند. گلاویژ هم به شوق تشویق مردان قبیله اش ایستاده بود و به گل افشانی پیش قدم هایشان می اندیشید. اما انفجار بمب، این همه شکوه و اقتدار را به کربلایی پر خون تبدیل کرد.
دقایقی بعد این گلاویژ بود که روی دست های برادر پرپر می شد تا نام کوچکترین شهید ترور ۳۱ شهریور مهاباد را از آن خود کند و دختر عموهایش را در سفر بهشت همراهی کرده باشد.
آیا مدعیان حقوق بشر می توانند قلب زخم خورده ی مادر گلاویژ را مرهم نهند؟
دختری که یک سال پیش از عروجش در مراسم تشییع دو تن از شهدای عشایر منگور، کودکانه امّا باوری راسخ گفته بود: “خوشا به حالشان که جایشان بهشت است.”
آیا کنواسیون حقوق کودک را برای توجیه اشک هایی که بر گونه های همکلاسی های گلاویژ جریان دارد؛ یارایی هست؟
آیا برنامه ریزان این اقدام تروریستی، فاصله ی میان نمیکت مدرسه ی گلاویژ را تا مزار شهدای مهاباد محاسبه کرده اند؟!
آیا سنگ مزار گلاویژ را جمله ای جز “بِأیِ ذَنب قُتِلَت” شایسته است؟

برچسب ها:
ارسال نظر: