انقلاب اسلامی ایران، یکی از مهمترین حوادث جهان در بخش پایانی قرن بیستم بود که از آن دو یادگار مهم و زنده و فعال برجای مانده است:
اول، تاسیس یک نظام سیاسی و مدنی براساس عقلانیت اسلامی که به نام جمهوری اسلامی خوانده میشود؛ و این "واقعیت اجتماعی " در فضای مکانیـزمانی ایران امروز ظاهر شده است. و دوم، "بیداری اسلامی " در دنیای اسلام و در میان امت اسلامی (حتی در سرزمینهایی که اقلیت هستند مانند آمریکا و اروپا). توجه مسلمانان به میراث و ساختار دینی خود، از رعایت ظواهر اسلامی گرفته تا تقاضای حکومت اسلامی و "مقاومت اسلامی " در مقابل تحمیل و تجاوز صهیونی-آمریکایی-غربی، همه و همه نمودهای گوناگون از واقعیت اجتماعی دیگری است که آن را "نهضت بیداری اسلامی " نامیدهایم و حوزه ظهور آن در میان "امت " است؛ و محصور به ایران و یا کشور دیگری نیست. البته بین این دو محصولِ انقلاب اسلام، یعنی بنایِ جمهوری اسلامی و نهضت بیداریْ ربط وثیقی وجود دارد که موضوع بحث امروز ما نیست. در فرصت فعلی، فقط به ابعاد اولین اثر ماندگار انقلاب یعنی نظام جمهوری اسلامی میپردازیم.
2.اجزای مقوم حکومت
حکومت از لحاظ ماهیت، یک "تجمع عامل " (Collective Agency) است که از توسیع مفهوهم عاملیت فردی -یعنی اینکه فرد مصدر فعل اختیاری است- بدست آمده است. در واقع این موجود حکایت از یک نظم رفتاری در بین عوامل فردی مینماید، لیکن نوع نظم آنطور است که میتوان به یک عنصر جمعی نسبت عاملیت بدهیم. البته نمونههای سادهتر تجمعات عامل در عقل و زبان عرفی رایج است: مانند استناد فعل به یک شرکت، به یک گروه، مدرسه، دانشگاه و البته حکومت.
بر این اساسِ انتولوژیک، حکومت دارای سه جزء مقوم است:
اول: عقلانیت پایه: که فضای اقدام آن مجموعه را تعریف مینماید و پایه ترجیحات آن را در میان خواستهها نشان میدهد.
تفاوت "عقلانیت " و عقل در این است که عقل مربوط به فهم پدیدهها و عقلانیت مربوط به "عمل " است: اینکه چه باید بکنیم؟ و چگونه باید عمل کنم؟ و چه خواستههایی را برگزینیم و... همه در فضای عقلانیت صورت میگیرد. اصطلاح "عقلانیت " -که توسط جامعهشناسان قرن نوزدهم مانند "امیل دورکهایم " و "ماکس وبر " رایج شد- صورت دیگری از مفهوم "عقل عملی " است که در آثار حکمای یونان ظهور یافته است. متاسفانه در ادبیات سیاسی فعلی کشور، عقلانیت دارای بار ارزشی شده است و گویی معنای آن "عمل درست " است؛ در حالیکه عقلانیت پایه اعمال است و از سوی دیگر دو نوع "درستی " در حوزه "عمل "(Action) قابل طرح میباشد:
درستی نوع اول، درستی عمل در یک عقلانیت پایه است؛ یعنی اینکه آیا عمل فرد در عقلانیت خاصِ موردِ نظر موجه بوده یا نه؟ مثلاً اگر کسی در قبال شورش بر علیه امام عادل و مشروع ساکت بنشیند، آیا این عمل در عقلانیت اسلامی موجه است یا نه؟
درستی نوع دوم، که بهنحوی "درجه دوم " هم محسوب میشود، مربوط به مقایسه عقلانیتها است: مثلاً عقلانیت اسلامی و عقلانیت لیبرالیسم سکولار و عقلانیت مارکسیسم (سوسیالیزم سکولار). یعنی وقتی میپرسیم آیا عمل خاصی از فرد یا جمع موجه بوده؟ مقصودمان اولاً توجیه در عقلانیت پایه و ادعایی فرد است و سپس میزان درستی آن عقلانیت.
دوم: ملاک مشروعیت سیطره: ویژگی حکومت "سیطره " است؛ یعنی گروهی به نام حاکم مدعی هستند که باید در حوزه خاصی نظر آنان اطاعت شود. اما چرا این سیطره "موجه " است؟ توجیه سیطره معروف به "ملاک مشروعیت " است و در واقع این ملاک، ترازوی عقلایی بودن و ارزیابی توجیه حکومت است. شاید مهمترین ملاک در مقایسه حکومتها همین ملاک مشروعیت باشد. در ادبیات سیاسی غرب، بهخصوص در سه قرن گذشته، مساله "رضایت عمومی " (Public consent) معقولترین مبنای مشروعیت انگاشته شده است که "قرارداد اجتماعی " تنها یکی از نحوههای تحقق این رضایت است. حکومتهای دیکتاتوری عمدتاً متکی بر "سیطره نظامی " یا "قدرت محوری "، مدعی مشروعیت هستند و میگویند وقتی تسلط تحقق پیدا کرد این خود حادثهای است که توجیه وجودی دارد و همان برای توجیه سیاسی کافی است. در جمهوری اسلامی، ملاک توجیه سیطره با ولایت فقیه (در دوره غیبت کبری) است که توضیح خواهیم داد.
سوم: ساختار عملی حکومت یا سازمان: با یک مبنای عقلانیت و ملاک مشروعیت میتوان به انحاء مختلف انفاذ حکم نمود که هر صورتی از آن باید براساس "کارآمدی بیشتر " موجه باشد. لذا سومین ویژگی هر حکومتی علاوه بر دو رکن فوقالذکر، "سازمان سیاسی " یا "سازمان حکومتی " است.
بنابراین، هرگاه بخواهیم حکومتی را بشناسیم، چه اسلامی، چه لیبرال و چه مارکسیستی و یا استبدادی، باید سه رکن آن را یعنی عقلانیت پایة حکومت (نظم مدنی)، ملاکِ مشروعیت و سازمانِ عملی حکومت را بشناسیم و هر کدام را ارزیابی نمائیم.
3.جمهوری اسلامی
براساس آنچه در بالا آوردیم، برای شناخت نظام مدنیـسیاسیِ امروز ایران که بنام جمهوری اسلامی خوانده میشود باید سه سوال مهم را پاسخ بگوییم.
سوال اول: عقلانیت پایه در این نظام چیست؟
سوال دوم: ملاک مشروعیت سیطره -که سازگار با عقلانیت پایه باشد- چیست؟
سوال سوم: سازمان حکومت (نظم مدیریتی حکومت) چگونه است؟
در مورد سوال اول، پاسخ حضرت امام (ره) این بود که اسلام دینی جامع است و تنها مخصوص عبادات (یعنی حوزه خصوصی) نیست بلکه اعظم مطالب فقه و از جمله عبادات بعد اجتماعی (و مربوط به حوزه عمومی) دارد. ایشان معتقد بودند که نه تنها اسلام حکومت خاص خود را دارد بلکه از مهمترین امور در عقلانیت اسلامی تاسیس حکومتی براساس تعالیم قرآن و اهل بیت است. این نظر حضرت امام (ره) هم با نصوص قرآنی درباره اقامه قسط، حدود، عدالت و حکم و امامت ملائم است و هم بر مبنای مهم "ولایت " که محور مکتب اهل بیت میباشد همراه است. لذا قانون اساسی چه در مقدمه و چه در اصول اولیه جای هیچ شبههای را باقی نگذاشته که جمهوری اسلامی یک نظم مدنی-سیاسی بر اساس عقلانیت اسلامی است و اسلام بر سرتاسر اقدامات آن سایه میافکند و فضای "اقدام " در تمام شئون آن عقلانیت اسلامی است.
عقلانیت اسلامی را میتوان با ویژگیهای زیر سامان نظری داد:
الف) عقلانیت اسلامی، "حقمدار " است: مفهوم حق -که در قرآن بیش از دویست و شصت بار تکرار شده است- در عقلانیت اسلامی کلیدی است. "حق " آنگاه که درباره حقائق خارجی در مقام توصیف بهکار میرود شامل معنی "درستی " ، "صدق " و "تحقق " است: مانند اینکه الجنه حق و النار حق و الصراط حق و... و آنگاه که درباره فعل بهکار میرود به معنی "موجه " بودن آن میباشد. البته میتوان گفت که وقتی حقبودن درباره گزارهای بکار میرود بیش از درستی را میرساند "الجنّه حق " یعنی اولاً بهشت هست و واقعیت دارد و ضمناً درست و بجا است که واقعیت دارد! این امر مربوط به "معنیداری " هستی است که مطلب مهم در حکمت اولی است. فضلایی که علاقهمند به بحث در این زمینه هستند را توصیه میکنم به اثر بدیع استاد بزرگوارمان حضرت آیتا... حسنزادة آملی تحت عنوان "أنَّهُ الحق " مراجعه نمایند.
در عقلانیت سکولار، راهی جز مدار نفع -آنهم نفع این جهانی و در جهت آنچه فرد دوست میدارد- برای توجیه افعال نیست. در حالیکه در عقلانیت اسلامی، نفع بخشی از ملاک حقانیت است و در چارچوب حقانیت تعریف میشود. مثلاً فرد نمیتواند خواستههای ممنوع در شرع را جز منافع خود بشمارد! دستورات شارع مدارهای حقانیت افعال را روشن مینمایند: افعال حرام از مدار حقانیت خارج میشوند و سایر مدارها برای ارزیابی در وضعیتهای مختلف باز میباشند.
ب). انسان موجودی است که دارای قوه نطق (لوگوس ـ logos) و اراده است و سعادت جز از طریق فهم درست راه (علم نافع) و عمل بدان (عمل صالح) بدست نمیآید. اگر چه هر فرد به تناسب وضعیت در مقابل گزینههایی قرار میگیرد که با فرد دیگر متفاوت است، اما معیار هر دو ـ با همه تفاوتهای مصداقی ـ یکی است و آن هم حق مداری است. یعنی: همه باید از خلاف شرع بپرهیزیم و در هر شرایط وظایف خود را (در حوزه خصوصی و عمومی) بدانیم و بدان قیام نماییم. عقلانیت اسلامی فضای اقدام هر فرد مسلمان است.
ج). "ولایت " محور فهم وظایف ـحقانیت اقدام ـ در حوزه عمومی است. موضوع ولایت در حوزه نظری، شاخهای از درخت نبوت است، ولی در حوزه عمل در کنار سایر واجبات و بلکه متمم و برتر بر آنان است. امام صادق (ع) فرمود: بنی الاسلام علی خمس : الصلوه و الزکوه و الصوم و الحج و الولایه. و معصوم تأکید کرده است که سایر اعمال بدون ولایت تمام نیست و بلکه "سمّو " کمالات عملی در ولایت است. در اینجا ولایت در عمل به عنوان یک عنصر از عقلانیت اسلامی مطرح است و باید حکایت از یک فعل ـ یا مجموعه افعالی ـ همانند نماز و روزه و حج و زکات بنماید. حال سؤال مهم این است که چه فعل یا افعالی تحتِ این عنوان قرار میگیرند که اینقدر هم مهم هستند؟ درباره آیه مبارکه: "و امّا بنعمةِ ربّکَ فحدّث "، معصوم علیه السلام میفرماید که مقصود از نعمت آنچه به عنوان دین نازل شده است میباشد و شامل نماز، روزه، زکات و حج و ولایت است [رجوع کنید به تفسیر صافی]. از مجموع احادیث در این باره (به همراه آیات قرآنی) چهار "عمل " در ذیل عنوان ولایت قابل فهم است:
عمل اول: مسلمان باید همواره دغدغه مشروعیت سیطره را داشته باشد. همواره باید بپرسد که زیر حاکمیت چه کسانی و چه نظامی قرار دارد: اگر نظام مشروع بود، تولی از آن ضروری است و اگر نامشروع بود هرگونه همکاری با آن حرام و معاونت به اثم است.
عمل دوم: مسلمان باید ملاک مشروعیت حکومت را بداند. (مبنای ولایت فقیه در زمان غیبت).
عمل سوم: مسلمان باید مصداق حکومت مشروع را بداند. بداند در هر برهه محور ولایت کجا است: در زمان حضرت و یا در زمان غیبت.
عمل چهارم: مسلمان باید به وظیفه تولی و تبری قیام نماید. فرد نمیتواند همه موارد سه گانه را بداند ـ از ملاک مشروعیت و احکام آن و مصداق آن ـ اما به هر دلیلی از امام مشروع و بحق بهخصوص هنگامی که آن امام تحت هجوم باشد، حمایت نکند.
تا اینجا درباره سؤال اول، یعنی "عقلانیت اسلامی " که پایه نظام است صحبت کردیم و اکنون به سؤال دوم که "ملاک مشروعیت " سیطره است میپردازیم.
سؤال دوم: ملاک مشروعیتِ سیطره در نظام جمهوری اسلامی چیست؟ نوآوری امام (ره) در ارائه ضابطة ولایت فقیه به عنوان معیار مشروعیت سیطره در جمهوری اسلامی است که اگر چه فقهای بسیاری به این مبنی قائل بودهاند، اما با امام (ره) ولایت فقیه هم در نظر و هم در عمل زنده شد. البته ضابطة مشروعیت باید در عقلانیتِ پایة نظام توجیه پذیر باشد: یعنی برای این که جمهوری اسلامی از لحاظ نظری سازگار باشد باید ضابطه مشروعیت آن در عقلانیت اسلامی موجه باشد. برخی در ارزیابی ولایت فقیه سعی میکنند این ضابطه را در عقلانیتهای دیگر ـمانند عقلانیت لیبرال نفی یا اثبات کنندـ که هیچکدام موجه نمیباشد. ادله مربوط به این ضابطه را حضرت امام ـو قبل از ایشان دیگران مانند مرحوم نراقی (ره)ـ به تفصیل گفتهاند که خوشبختانه در بحث سایر عزیزان بوده است و نیاز به تفصیل ندارد.
سؤال سوم: سازمان حکومت در جمهوری اسلامی چگونه است؟ در اینجا باید اشاره کنم که مدل حکمرانی که در قانون اساسی "بومی " شده است، عمدتاً مدل دموکراسی نمایندهای است. البته عنوان دموکراسی در قانون اساسی نیامده و دلیل آن جلوگیری از سوء استفادههای دیگران بوده است. یعنی از آن جا که مفهوم رایج از دموکراسی، دموکراسی بر اساس مبانی لیبرالیسم سکولار است، لذا میتوانست مستمسکی باشد برای کسانی که اصل نظام اسلامی را قبول ندارند. مشاهده مینمایید که حتی با عدم ذکر دموکراسی چه توطئهها و ترفندها برای تغییر حکومت از نظام اسلامی به یک نظام سکولار در جریان است. استقلال قوای سه گانه، ساز و کار مراجعه به آراء عمومی در تمام نهادهای حکومتی از رهبری گرفته تا ریاست جمهوری، مجلس و شوراها ابتکار دیگر حضرت امام (ره) و مؤسسان جمهوری اسلامی میباشد. طبیعتاً سازمان حکومتی هم باید در فضای عقلانیت پایه که همان عقلانیت اسلامی است، توجیه پذیر باشد. اما ماهیت توجیه مثلاً مشروعیت سیطره (ولایت فقیه) "حقانی " است، ولی توجیه ماهیت دموکراتیک نظام بر اساس کارآمدی است یعنی اگر در آینده در دنیا تجربیات جدیدی پیدا شود، میتوان با حفظ محور مشارکت ساختار حکمرانی را اصلاح نمود.
4. کژ راهه اصلاحات
تا اینجا تلاش من بر این بوده است که یک مبنای منظم برای توجیه، کاوش و ارزیابی از تجربة مهم ملت ما که سه دهه پای آن ایستاده است و پافشاری مینماید، یعنی جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام مدنی ـ سیاسی بر اساس فکر اسلامی ارائه دهم.
به نظر من، توفیق این تجربة مهمترین دلیل دشمنی و خصومت غرب علیه ایران است. توجه نمایید که تمام تلاشهای غرب برای تحمیل نظام لیبرال در دنیای اسلام ناکام مانده است. نمونه روشن آن ترکیه است که پس از هفتاد سال اسلامزدایی خشن غربی، امروز با گامهای روشن به سوی اسلام برمیگردد! تا آن جا که غرب به جای دموکراسیهای لیبرال در دنیای اسلام، به "دیکتاتوریهای سکولار " که فقط "ظاهر " اسلامی داشته باشند، پناه آورده است!
حال در قبال این شکست بزرگ، اگر تجربه جمهوری اسلامی موفق شود، طبیعتاً الگوی مناسبی برای اقدام توسط ملتهای مسلمان خواهد بود. آمریکا و غرب صهیونی انتظار نداشتند که پس از سه دهه، قویترین و پیشرفتهترین کشور منطقه و البته بزرگترین دموکراسی آن نیز، ایران باشد. آنان مدام مستقیماً و یا توسط سینهچاکان غرب و یا مزدورانشان تبلیغ میکردند که با نظام اسلامی، ایران از تمام قافله در منطقه عقب میافتد! و کشوری ناتوان خواهد بود! اما بناگاه دیدند که توانمندترین و مؤثرترین کشور است و علاوه بر آن سایر کشورها با نزدیکی به ایران آبرو و حیثیت کسب مینمایند!! لذا هیچ جای تعجب ندارد که غرب با تمام امکانات در صدد ناکام گذاشتن پروژه بزرگ مدنی ـ سیاسی انقلاب، یعنی جمهوری اسلامی برآید. این موضع غرب با ظهور جریان اصلاحات در داخل، هم همنوایی دارد و هم "بده بستان "! جریان اصلاحات با انتخابات دوم خرداد سال 1376 در صحنة سیاسی جمهوری اسلامی ایران ظاهر شد. طبیعتاً فرض بر این بود که این جریان سیاسی ـ که از همه امکانات و فرصتهای قانونی فعالیت استفاده کرده است ـ در صدد تعمیق تجربه مدنی ـ سیاسی کشور یعنی نظام جمهوری اسلامی باشد. لیکن درست عکس این انتظار واقع شد.
اولاً، جریان اصلاحات ـ علیرغم ادعاهای کلی برخی سران آن که سعی در نشاندادن پایبندی خود به تجربه اسلامی حکومت در ایران را داشتندـ قویاً طرفدار یک مبنای سکولار برای حکومت بود و آن را بی پرده و بی پروا مطرح میکرد و از همان روز اول پیروزی در انتخابات صحبت تجدید نظر در قانون اساسی، تجدید نظر در اختیارات ولی فقیه، اختصاص اسلام به حوزه خصوصی و امثال اینها را در تمام امکانات تبلیغاتی خود مطرح مینمود و گفتمان اصلی اصلاحات را همین سکولار کردن حکومت تحت عنوان فریبنده "عرفی نمودن حکومت " مطرح کرده است.
ثانیاً، جریان اصلاحات، برای دستیابی به اهداف خود، رفتار نفاق آلود را را مجاز می داند. لذا عین تمام هنجارهای رفتاری منافقانه در حرکات و مواضع آنان دیده می شود. در جریان انتخابات سال 1388، مشی منافقانة جریان اصلاحات، به کودتای ننگین و ناکام و فتنة رسوا و رسوا کننده این جناح سیاسی تبدیل شد و این چیزی جز میوة همان درخت زقوم نبود که استفاده از روش های منافقانه را در تغییر نظام به یک نظام سکولار مجاز می دانست.
همانطور که اشاره کردم، جریان اصلاحات بر اساس این تفکر بنا شد که حکومت باید در فضای عقلانیت سکولار ـ که آنها از آن تعبیر به "سپهر عرفی " می کردند ـ شکل بگیرد. اما در توجیه این مبنا، استدلال اولیه آنان که تحت عنوان "نواندیشی دینی " مطرح شد، از نسبی بودن درک افراد از دین شروع می کرد و مدعی میشد که باید بین فهم ما از دین و حقیقت دین تمایز قائل شد. سپس مدعی میشد که نمی توان به یک تلقی محکم و متقن از دین رسید؛ بنابراین، نباید یک تلقی دینی حاکم شود زیرا ممکن است خطا باشد. لذا حکومت بر اساس اسلام موجه نیست! در مرحله پیشرفته تر مدعی می شدند که اصلا اسلام متصدی رفتار انسانها در حوزه خصوصی است و باید به صورت یک تجربه به آن نگاه کرد. قرآن گزارش پیامبر از تجربه شخصی خود اوست که محصور در مفاهیم و درک "آن زمانی " پیامبر بوده است و می تواند شامل خطاهای فاحش باشد! و از همین مجراست که سخت و خشن بودن بسیاری از احکام اسلام توسط آقایان قابل تحلیل شده است. پیامبر اهل سرزمین و از میان مردم عرب حجاز بود که طبیعت با اخلاق در تعامل، آنانرا مردمی خشن ساخته بود! تجربه نبوی که با مختصات زمان و مکان خاص بود رنگ و بوی همین شرایط را داشت. لذا "نواندیشی دینی " میدان تجربه را برای فرد فرد "امروز " باز می کند و هریک "اسلام " خود را می سازند و همه در کنار هم در یک "سپهر " سکولار همزیستی خواهند داشت!!
گذشته از اینکه این نوع استدلال حقیقتا عوامفریبی و سوء استفاده از موضوع خطاپذیری (fallibility) است و ربط انواع شک ها و احتمالات خطا با رفع مسئولیت بسیار پیچیده تر از این نوع حرفهاست. مثلاً اگر مطابق ادعای حضرات صرف وجود احتمال خطا در رأی، مانع اجرای آن رأی شود، پس اصلا حکومت نمی توان تشکیل داد! نه تنها حکومتی براساس عقلانیت اسلامی بلکه هیچ حکومتی! زیرا حاکمان باید تصمیم بگیرند و ممکن است داده ها را به خطا داشته باشند؛ قاضی باید دزد را مجازات کند، ولی ممکن است اشتباه کند، لذا نمی تواند اقدام کند و قس علی هذا. پس طرح مسالة احتمال خطا نمی تواند نتیجه بدهد که اسلام را نباید پایه عمل قرار داد!
به هر صورت این تفکر در عقلانیت اسلامی جایی ندارد. زیرا ما هر برداشتی از اسلام را به کتاب و سنت عرضه می کنیم و اگر سازگار نبود بر دیوار می زنیم. چون مجلس پر از اهل فضل و طلاب و علمای بزرگوار است نیاز به تفصیل نیست که قرآن هرگز خود را به گزارش یک فرد در یک تجربه تنازل نمی دهد، بلکه تمام آن وحی الهی و سخن خداست و تنها اسلام دین مورد قبول و حقانی است و سپهر عقلانیت اسلامی شامل حکومت به تمام معنی می باشد.
بنابراین، برای ما پیروان مکتب حضرت امام خمینی (ره) و اسلام اهل بیت و فقه جواهری این کلی بافی ها مدخلیتی ندارد. این چنین سخنانی بیش از همه حکایت از انحراف عظیم در تدین و فهم دینی حضرات میکند!
به نظر من لائیکها و کمونیستها با صداقت بیشتری عمل می کردند! آنها اصل را که همان اسلام بود کنار می گذاشتند و متشبث به این مقدمه چینی ها نمی شدند! به نظر من این مقدمه چینی ها ناشی از همان مجاز دانستن عمل منافقانه در مشی سیاسی حضرات است.
5. عوامفریبی های اصلاح طلبان
جریان اصلاحات برای پیشبرد مقاصد خود که همانا تغییر نظام اسلامی به یک نظام سکولار با نمای اسلامی است، انواع ترفندها را تاکنون به کار گرفته است. بحث "نواندیشی دینی " که عملا سیاسی کاری با پوستین تفلسف است، یکی از این موارد می باشد. فریب دیگر "ژست مدرنیته " است! اگر ادبیات تبلیغاتی آنان را مرور نمایید می بینید که مملو است از بحث و شعار "گذار از سنت به مدرنیته ". سنت در اصطلاح به کار رفته، همان است که جامعه شناسان از قرن نوزدهم عمدتا به کار برده اند و مقصودشان اینست که در پایه عمل، فرد از مبانی "غیرموجه عقلی " همانند اعتقادات مذهبی استفاده نماید؛ و "مدرنیته " سکه ای است که با رفتار مبتنی برتوجیه عقلی همراه است! و البته مبنای توجیه عقلی هم باید مبنای "سکولار " باشد. دقیقا به همین جهت است که آقایان مدام از "عقل " و "عقل گرایی " صحبت می کنند و انسان گاهی از خود می پرسد این همه افلاطون ناشناخته تا بحال کجا بودند؟!
البته پر واضح است که ژست مدرن بودن با نقش آن تفاوت بسیار دارد و تلقی جامعه شناسان از عقل گرایی و سنت گرایی هم برای بحثِ مبنایی نمی تواند ملاک باشد. ما پیروان مکتب اهل بیت، معتقدیم "عقل " محور اصلی رفتار ما است. عقلی که در فهم به چراغ هدایت الهی متکی است و در عمل ترازوی نفع و ضرر را بر معیار قرآن و عترت اندازه می گیرد. عقلانیت اسلامی یک چراغ پرفروغ و مبنادار و پایه ای صخره ای برای عمل عاقلانه است.
تنازل "وجود " به سطح "مادّی " که پیام سکولاریزم است، حتی درتوجیه روابط علّی مادّی هم کوتاهی دارد تا چه رسد به عوالم روحی و ذهنی و ذهن فوق الذهن. و جالب این که غالبا سینه چاک های مدرنیته خود افرادی هستند که از علوم فنونی که عمدتا دنیای مدرن را ساختند مانند فیزیک، شیمی، نجوم، ریاضی، کامپیوتر، بیولوژی و... بی بهره اند و فقط "حلوا " "حلوای " آن را آموخته اند.
عقلانیت اسلامی که متکی به قرآن و تعالیم اهل بیت عصمت است، به نظر ما سرتاسر بر بصیرت اتکا دارد: "قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره ". عقلانیت اسلامی عقل روشن شده به نور وحی را پایه کار خود قرار میدهد و این بزرگترین هدیه الهی و رحمت اوست و دلیل عمده و شاهد اصلی بر رحمانیت الهی آشناشدن با قرآن است: "الرحمن علّم القرآن ".
در عقلانیت اسلامی، انسان تنازل یافته به موجود مادی ـ که از نتایج مبنای سکولاریزم در حوزه عمل انسانی است ـ موجودی زمین گیر و بیچاره و سرگشته است و در بهترین تقریب یک سیستم محاسباتی پیشرفته به حساب می آید!
تجربة تاریخ ساز ملت ما، دنیای بکر و پر از فرصت به روی انسان ها باز میکند که سعادت را با قدم های استوار و نه متکی به حدس و گمان دنبال مینماید. حضرات اصلاح طلب در نوشتارهای تبلیغی خود صحبت از معنویت و اخلاق می کنند اما چه اخلاقی؟ اخلاق سکولار! با الفاظ بازی می نمایند و در انتها چیزی جز جمع و تفریق لذت و اَلَم عرضه نمیشود. اخلاق متکی به قرآن، دنیایی از معارف عملی و اخلاق سکولار، سراب مطلق است و مباحث آن سرتاپا "افلاس " نظری است! نکته مهم این است که چرا ملت ما نباید حق داشته باشند که تجربه تاریخی خود را دنبال نمایند؟ مگر اولین دستاوردهای این تجربه، استقلال و نظام دموکراتیک سیاسی بی سابقه در تاریخ ایران نبوده است؟ در چه دوره ای تمام مسئولین با نردبان رأی مردم به مسند می رسیدند و با نردبان رأی مردم از این نردبان پایین می آمدند؟ از سیصدسال گذشته تاکنون در چه دورهای ملت ایران عزّت و توانمندی و استقلال امروز را داشتند؟ در چه دوره ای علم و تکنولوژی به این درجه از شکوفایی رسیده بود؟ تازه همة اینها میوه های اولیه این تجربه است. لذا عجیب نیست که غرب صهیونی با تمام امکانات به جنگ این نظام آمده است تا ملت ما را از این تجربه بازدارد، چرا؟ به غرب چه ربطی دارد؟ آیا انسان دوستی این جنایتکاران تاریخی محرک این امر است؟ یا خودمحوری و استکبار آنان؟! در چه دوره ای رأس حاکمیت این چنین حفاظتی از دموکراسی داشته است؟ در چه دورهای نظامی اینچنین عقلایی و مبتنی بر مبانی شفاف، پایة کار بوده است؟ البته افراد می توانند به عقلانیت اسلامی اعتقاد داشته باشند یا نداشته باشند، زیرا اعتقاد تحمیلی نیست، لیکن حق ندارند در روند ملّی که براساس آراء مردم تحقق یافته و متکی به مبانی محکم است خرابکاری نمایند! کمترین درجه تمدن و مدنیت این است که باید به هنجارهای قانونی مدنی احترام گذاشت، نه اینکه اینچنین بی پروا برعلیه آن تبلیغ کرد و عملاً سعی در تجاهر به فسق نمود! تجاهر به عدم پایبندی عملی به اسلام، توهین به نظام مدنی و نوعی بی فرهنگی رفتاری است.
از سقراط حکیم بیاموزیم: سقراط حکیم توسط سه گروه مورد اتهام قرار گرفت: اصحاب معابد که می گفتند سقراط خدای واحد را تبلیغ می کند و خدایان را به مسخره می گیرد؛ روشن فکران و هنرمندان (مانند آریستوفانس) که مدعی بودند سقراط با واکاوی، سراب حرفها و وعده های آنان را نشان می دهد و قدرتمندان و ثروتمندان که وی را به جاسوسی متهم می کردند. اما وقتی به اعدام محکوم شد و شاگردانش از جمله افلاطون زمینه فرار او را از زندان فراهم نمودند، نپذیرفت و گفت: من نظام مدنی حاکم را قبول ندارم اما آن را محترم می شمارم!
اگر ژست حکمت دارید، اقلاً بدانید رفتار حکیمانه چگونه است! این مطلب را صرفاً از باب احتجاج گفتهام و البته شرایط امروز ما هیچ مشابهتی با دوران "پری کلس " در یونان که مورد انتقاد "حق مدارانه " سقراط بود ندارد.
خلاصه کلام اینکه: انقلاب اسلامی این امکان را برای ما ملت ایران بوجود آورد که بنای یک نظم مدنی ـ سیاسی مبتنی بر تفکر اسلامی و غیرسکولار را به عهده بگیریم و وارد تجربه ای بشویم که هیچ ملتی امروز امکان آن را ندارد! زیرا در مقابل هژمونی تمام عیار لیبرالیسم سکولار غربِ صهیونی منفعل هستند. شاید همین دلیل روشنِ عصبانیت غرب از نظام جمهوری اسلامی ایران باشد.